محل تبلیغات شما



یه چیزهایی هیچ وقت فراموش نمیشه مثل رنگ چشمهات.ارتعاش دستهات. میدونم این عشق اثر ماندگار منه اون خدای ذهنی تویی شاید که یادت بی وفقه سرازیر میکنه اشک هامو بی توجه به گذر زمان این حس تو همه ثانیه هام جریان داره مثل خون و جون توی رگهام میمونه عطر تن تو . .
داشتم آسمون ریسمون میبافتم که بودنم که خوب بوده واست انگیزه نبودم ، اون همه امید که ساختم واست ، هی پشت سر هم که یهو دیدم داره باخودش آروم میگه بعد ویران شدنم ساخت مرا ، اما رفت! فکر کن بار دگر زله در بم بزند! بعد گفت: نباشی ،دیگه چیزی ازم نمیمونه بودن رو ول کن موندن خوبه ، بمون و به قول خودت پیامبر شو همون ماندن کم معجزه ای نیست در عصر ما وقتی بین جنگ عقل و دل هر دو برنده میشن جنون یعنی پس زدن این همه خوشبختی زل زدم بهشو گفتم دم خدایم گرم که تورو با
داره میخونه وقتی میسوزم من تو عادی شدن، حالمو شمع ، میفهمه هنوزم میترسم از صدای قطار . منم مینویسم مثل ترس اولین‌بار که تنهایی سوار اتوبوس شدیم لذت اولین حقوقی که گرفتیم، مثل پُز اولین گوشی موبایلمون، گریه ‌های اولین شکست عشقی، مثل تموم این مزه‌ها، صداها و خاطره‌ها، موندی ته ذهنم، هستی، چشیدمت،میشناسمت ولی خیلی دوری، خیلی دور. دوباره میخونه. رفتی از ذهن این خیابون تو گریه های بارون من میمردم چیزی نگفتم از این سکوت به اون که خونه نبود دل
از اسپارتا و والتر وایت و شمس و مولانا و شوپنهاور و تا انسان خداگونه و فیزیک کوانتوم و همایش های استاد برازنده انگاری ثانیه به ثانیه روزهای زندگیم کلاس درسه (از نوع آنلاینش) درست تو این شرایط میاد میگه م ه س ا م آمده ام تا ستایشت کنم . و منی که همیشه همان بنده لب پرتگاهم درست امروز از آن دورهای دور چطور این همه به من نزدیک شدی ! و منی که در جواب اون همه مهر ، فقط میتونم سپاس بگویمت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها